اسحاق(عليه السلام): از پيامبران الهى، فرزند ابراهيم(عليه السلام)و نياى بنىاسرائيل
نام اين پيامبر 17 بار در قرآن كريم در آيات133، 136، 140 بقره/2; 84 انعام/6; 84آلعمران/3; 163 نساء/4; 71 هود /11; 6، 38يوسف/12; 39 ابراهيم/14; 49 مريم/19; 72انبياء/21; 27 عنكبوت/29; 112ـ113 صافّات/37، 45ص/38 ذكر شده است.مشهور لغويان اسحاق را واژهاى عبرى مىدانند كه از «يصحاق» به معناى «مىخندد» گرفته شده است[1]، اگرچه برخى آن را عربى و مشتق از «سـحـق» دانستهاند.[2]
درباره اين پيامبر نيز، همانند برخى ديگر از پيامبران، در منابع اسلامى و قرآن كريم و در كتاب مقدس، گزارشهاى فراوانى وجود دارد كه برخى از آنها با هم سازگار بوده، برخى نيز ناسازگاريهاى عميقى دارد.
اسحاق در كتاب مقدس:
تاريخ و داستان زندگى اسحاق در عهد عتيق در سِفْر پيدايش بهتفصيل بيان شده و از او به عنوان فرزندى ياد شده است كه خداوند پيش از تولد و در هنگام پيرى والدينش وعده تولد او را به ابراهيم* داده بود[3] و چون اين خبر باعث خوشحالى وى و همسرش ساره* گرديد، اين مولود را اسحاق يعنى «خنده» نام نهادند[4] و 8 روز پس از تولد به فرمان خداوند او را ختنه كردند.[5] هنگامى كه اسحاق را ازشير گرفتند ابراهيم به اين مناسبت جشن بزرگى برپا كرد.[6]در عهد قديم ناسازگارى ميان اسماعيل و اسحاق و رانده شدن اسماعيل و مادرش از خانه گزارش شده است.[7]
در عهد جديد نيز از زبان پولس نقل شده كه اسحاق در كودكى مورد آزار برادر پدرى خود اسماعيل قرار گرفت و خداوند به ابراهيم دستور داد كه كنيزش هاجر و پسرش اسماعيل* را از خانه بيرون كند، زيرا از نظر آنان پسر كنيز نمىتواند، مانند پسر زن آزاد از دارايى ابراهيم ارثببرد.[8]
برخلاف بيشتر مفسران مسلمان و ظاهر آيات قرآن، كتاب مقدس در داستان امتحان ابراهيم، ذبح را به اسحاق نسبت داده و آورده است: خداوند به ابراهيم فرمان داد يگانه پسرش اسحاق را به سرزمين «موريا» برده، وى را در آنجا بر سر يكى از كوهها به عنوان هديه سوختنى قربانى كند.[9] يهود اين ويژگى را از دلايل برترى اسحاق(عليه السلام)بر اسماعيل(عليه السلام)مىدانند. (=>اسماعيل(عليه السلام))
بر اساس گزارش همين كتاب اسحاق در سن40سالگى به سفارش پدرش و با وساطت خادم او با دختر پسر عموى خود «ربكا» (دختر بتوئيلبنناحور) ازدواج كرد.[10] ثمره اين ازدواج پس از 20سال نازايى دو پسر همزاد به نامهاى «عيسو» و «يعقوب»* بود.[11]
پس از سپرى شدن 137 سال، اسحاق درحالىكه پير و نابينا شده بود، خواست از ميان دو فرزندش يكى را به جانشينى خود برگزيند، كه يعقوب با اقدام زيركانهاى اين مقام را نصيب خودكرد.[12]
اسحاق در 180 سالگى از دنيا رفت و پسرانش يعقوب و عيسو او را در مقبره ابراهيم(عليه السلام)، معروف به «مكفيله» دفن كردند.[13]
اسحاق درقرآن ومنابع اسلامى:
به جز داستان مژده تولد اسحاق، درباره تاريخ، مكان، مدت عمر و ديگر ويژگيهاى زندگى او در قرآن چيز ديگرى نيامده است; ولى نام او در ميان چند پيامبر ديگر با چندين صفتى كه به او نسبت داده شده ذكر گرديده است. درباره داستان بشارت تولد اسحاق گفته شده: عادت حضرت ابراهيم(عليه السلام)بر آن بوده كه همواره بايد چند مهمان بر سر سفره او حاضر باشند; اما چند روزى مهمانى براى او نرسيده بود كه سه[14]، 4[15]، 8[16] يا ... فرشته بهصورت ناشناس و با اداى سلام بر وى وارد شدند. ابراهيم گوساله فربهى را براى آنان بريان كرده، بر سرِ خوان نهاد; ولى با شگفتى ديد آنها به سوى غذا دست دراز نمىكنند، از اينرو آنان را ناشناس و بيگانه شمرده، در دل هراسى احساس كرد. فرشتگان با معرفى خود و بيان اينكه به سوى قوم لوط فرستاده شدهاند هراس ابراهيم را برطرف كردند: «ولَقَد جاءَت رُسُلُنا اِبرهيمَ بِالبُشرى قالوا سَلـمـًا قالَ سَلـمٌ فَما لَبِثَ اَن جاءَ بِعِجل حَنيذ * فَلَمّا رَءا اَيدِيَهُم لا تَصِلُ اِلَيهِ نَكِرَهُم واَوجَسَ مِنهُم خيفَةً قالوا لا تَخَف اِنّا اُرسِلنا اِلى قَومِلوط». (هود/11،69ـ70) در اين هنگام همسر ابراهيم ايستاده بود، پس خنديد و فرشتگان او را به تولد اسحاق و پس از او يعقوب بشارت دادند: «وامرَاَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب» (هود/11،71) در ذيل اين آيه، برخى مفسران «ضَحِكَت» را از «ضَحْك» به فتح ضاد و به معناى «حائض شدن» دانسته و گفتهاند: ظاهر شدن اين حالت در ساره نشانه نزديكى بشارت فرشتگان به تولد اسحاق بوده است[17]; ولى بيشتر مفسران اين واژه را از «ضِحْك» به كسر ضاد و به معناى «خنديدن» مشتق دانسته و در سبب خندهاو برخى از آنها گفتهاند: چون ساره گفتوگوى ابراهيم و مهمانان را مىشنيد، نخست از امتناع آنها از خوردن غذا ناراحت و نگران شد; ولى هنگامى كه دانست آنان فرشتهاند، خوشحالشده، خنديد[18] يا چون شنيد كه قوم لوط به سبب سرپيچى از فرمان خداوند دچار عذاب مىشوند خنديد.[19] برخى نيز بر اين باورند كه در آيه تقديم و تأخير صورت گرفته و اصل آيه چنين بوده است: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب فَضَحِكَت...» و خنده ساره را به سبب شگفتى وى از اين بشارت دانستهاند[20]، زيرا منابع اسلامى گفتهاند: در آن هنگام ابراهيم(عليه السلام)100[21]، 112[22] يا 120[23] سال و همسرش ساره 70[24]، 90[25] يا 98[26] سال داشته است. اين تعجب از آيه بعد نيز نمايان است:«قالَتيـوَيلَتى ءَاَلِدُ واَنا عَجوزٌ وهـذا بَعلى شَيخـًا اِنَّ هـذا لَشَىءٌ عَجيب= گفت: اى واى بر من، آيا من فرزند مىآورم; درحالىكه پير زنم، و اين شوهرم پير مردى است؟! اين راستى چيز عجيبى است». (هود/ 11، 72)خداوند در آياتِ 84 انعام/6; 39 ابراهيم/14; 72 انبياء/21; 27 عنكبوت/ 29; 49 مريم/ 19 از اسحاق به عنوان موهبت خويش به ابراهيم(عليه السلام)ياد كرده است: «...ووَهَبنا لَه اِسحـق...»; همچنين از آيه «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الكِبَرِ اِسمـعيلَ واِسحـقَ اِنَّ رَبّى لَسَميعُ الدُّعاء= حمد خداى را كه در پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد. مسلماً پروردگار من شنونده دعاست» (ابراهيم/14،39) چنين برمىآيد كه همسر ابراهيم(عليه السلام) سالها نازا بود و تولد فرزندان او پس از انقطاع همه اسباب عادى و در پى استجابت دعاى وى بوده است، بهگونهاى كه پس از اين موهبت الهى خداوند را حمد و سپاس مىگويد. براساس ديدگاه آن دسته از مفسران كه اسحاق را «ذبيحاللّه» مىدانند، آيات «رَبِّ هَب لى مِنَ الصّــلِحين * فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَليم» (صافّات/37،100ـ101) نيز درباره بشارت به تولد اسحاق است[27]، اگرچه بيشتر مفسران اسماعيل را ذبيح اللّه دانسته و اين آيات را نيز به او تفسير كردهاند[28] (=>اسماعيل(عليه السلام)); همچنين در ذيل آيات «هَل اَتـكَ حَديثُ ضَيفِ اِبرهيمَ المُكرَمين* اِذ دَخَلوا عَلَيهِ فَقالوا سَلـمـًا قالَ سَلـمٌ قَومٌ مُنكَرون * فَراغَ اِلى اَهلِهِ فَجاءَ بِعِجل سَمين * فَقَرَّبَهُ اِلَيهِم قالَ اَلا تَأكُلون * فَاَوجَسَ مِنهُم خيفَةً قالوا لا تَخَف وبَشَّروهُ بِغُلـم عَليم * فَاَقبَلَتِ اِمرَاَتُه فى صَرَّة فَصَكَّت وجهَها وقالَت عَجوزٌ عَقيم (ذاريات/51،24ـ29) كه حكايتى همانند آيات 69ـ70 هود/ 11 را بيان مىكند، برخى از مفسران «غلـم عَليم» را به اسحاق تفسير كرده و گفتهاند: اين آيات درباره بشارت به تولد آن پيامبر است.[29]
براساس برخى آيات، گويا طولانى شدن انتظار فرزند، به نوميدى ابراهيم منجر شده بود: «...قالوا لا تَوجَل اِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلـم عَليم * قالَ اَبَشَّرتُمونى عَلى اَن مَسَّنِىَ الكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرون * قالوا بَشَّرنـكَ بِالحَقِّ فَلا تَكُن مِنَ القـنِطين= گفتند: نترس ما تو را به پسرى دانا بشارت مىدهيم. گفت: آيا به من بشارت مىدهيد، بااينكه پير شدهام؟! به چه چيز بشارت مىدهيد؟! گفتند: تو را به حق بشارت داديم، پس از مأيوسان مباش». (حجر/ 15، 53ـ55) اگرچه برخى مفسران «غلـمعَليم» را به اسماعيل تفسير كردهاند[30]; ولى بيشتر آنها با ذكر دلايلى اين آيات را درباره اسحاق مىدانند.[31]
صرف نظر از آياتى كه به تولد اسحاق بشارت مىداد، درباره زندگى اسحاق در قرآن چيزى بيان نشده است; ولى منابع اسلامى كه گاهى از كتاب مقدس نيز متأثّر است تولّد او را، 5[32]، 7[33]، 13[34] يا ... سال بعد از تولد برادرش اسماعيل و بنابر برخى روايات در شب عاشورا[35]، در سرزمين شام[36] يا منطقه جرار[37] ذكر كرده است. از ابنعباس روايت شده كه خداوند اسماعيل را در 99 سالگى و اسحاق را در 112سالگى به ابراهيم عنايت كرد.[38] براساس برخى از گزارشهاى روايى و تاريخى اسلامى، اسحاق در 40 سالگى با «رفقه» دختر بتوئيلبنالياس[39]، يا دختر ناهربنآزر[40]، دختر پسرعموى خويش ازدواج كرده و از وى صاحب دوفرزند همزاد شد كه آنها را «عيسو» و «يعقوب» نام نهاد.[41] اين منابع مرگ وى را در 160 يا 180[42] سالگى و مدفن او را در كنار پدرش ابراهيم[43] ذكركردهاند.
برخلاف كتاب مقدس كه درصدد برترى مقام اسحاق بر اسماعيل است، منابع اسلامى نبوت اسحاق را پس از اسماعيل ذكر كرده و گفته است: اسحاق اسم اعظم را از برادر بزرگترش فراگرفته، جانشينى او را در شام برعهدهگرفت.[44]
صفات اسحاق در قرآن
1. موحّد:
هنگام مرگ، وقتى يعقوب(عليه السلام) از فرزندانش پرسيد: پس از او چه چيزى را مىپرستند، آنان پاسخ دادند: خداى تو و خداى پدارنت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتا را... : «...قالوا نَعبُدُ اِلـهَكَ واِلـهَ ءابائِكَ اِبرهيمَ و اِسمـعيلَ واِسحـقَ اِلـهـًا واحِدًا...» (بقره/2،133)اين آيه بر موحد بودن اسحاق و شهرت توحيد او در ميان فرزندان يعقوب دلالت دارد، ازاينرو يكى از كسانى كه، آنها او را الگوى خود قرار مىدهند، اسحاق(عليه السلام)است.2. دريافتكننده وحى:
قرآن كريم نزول وحى بر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) را همانند نزول آن بر نوح و پيامبران بعد از او و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و... مىداند: «اِنّا اَوحَينا اِلَيكَ ... و اَوحَينا اِلى اِبرهيمَ واِسمـعِيلَ واِسحـقَ و...» (نساء/4،163) در آيهاى ديگر قرآن با رد ادعاى اهل كتاب كه هدايت را در پيروى از آيين يهودى يا مسيحى مىدانستند، به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمان مىدهد كه به آنان بگويد: از آيين خالص ابراهيم پيروى كنند و يادآورى كند كه آنها به خدا و دستورى كه براى آنها فرستاده و آنچه بر ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و يعقوب نازل شده، ايمان بياورند: «و قالوا كونواهودًا اَو نَصـرى تَهتَدوا قُل بَل مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا وما كانَ مِنَ المُشرِكين * قولوا ءامَنّا بِاللّهِ وما اُنزِلَ اِلَينا وما اُنزِلَ اِلى اِبرهيمَ و اِسمـعيلَ و اِسحـقَ ويَعقوبَ...» (بقره/2،135ـ136) اين آيه با رد ادعاى اهل كتاب كه هدايت را در يهودى و نصرانى شدن مىدانستند، دين حنيف ابراهيم(عليه السلام)را شايسته پيروى مىداند و به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان فرمان مىدهد كه بگويند: به خدا و آنچه بر او و ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و... نازل شده، ايمان آوردهاند. (همچنين آلعمران /3،84) در آيهاى ديگر بيان شده كه وحى به ابراهيم و اسحاق و يعقوب بهصورت خاص براى انجام كارهاى خير، برپايى نماز و اداى زكات بوده است: «واَوحَينا اِلَيهِم فِعلَ الخَيرتِ واِقامَ الصَّلوةِ وايتاءَ الزَّكوةِ» (انبياء/21، 73) از ابنعباس نقل شده كه مراد از كارهاى خير شرايع نبوت است.[45] برخى مفسران گفتهاند: اين وحى مىتواند تشريعى يا تكوينى باشد[46]; ولى علامه طباطبايى با استدلال بر صدور فعل اين دسته از روى وحى*، تشريعى بودن آن را رد كرده، آن را وحى تسديدى (راهنمايى باطنى الهى) مىداند.[47] (=>وحى)گروهى از مفسران اين آيه را دليل بر نبوت اين سه پيامبر دانسته و گفتهاند: دليل ذكر نماز و زكات بهصورت خاص اين است كه نماز بزرگترين عبادت بدنى و زكات شريفترين عبادت مالىاست.[48]
3. عطيّه الهى:
در آيه «فَلَمَّا اعتَزَلَهُم ومايَعبُدونَ مِن دونِاللّهِ وهَبنا لَهُ اِسحـقَ و يَعقوبَ...» (مريم/19،49) قرآن اسحاق و يعقوب را عطيهاى مىداند كه به پاداش دورى ابراهيم از قوم خود و امتناع او از پرستش بتها و براى جبران تنهايى او خداوند آن دو را به ابراهيم بخشيد. در آيات 84 انعام/6; 39 ابراهيم/14; 72; انبياء/21 و 27 عنكبوت/ 29 نيز از اسحاق به عنوان عطيه ياد شده و در برخى از آن آيات ابراهيم در پاسخ به اين نعمت، به حمد و ستايش پروردگار مىپردازد: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الكِبَرِ اِسمـعيلَ واِسحـقَ...» (ابراهيم/ 14، 39)4. هدايت شده ويژه:
هدايت و راهنمايى الهى از بزرگترين نعمتهايى است كه اسحاق و پيامبران ديگر به دريافت آن مفتخر شدهاند: «ووهَبنا لَهُ اِسحـقَ ويَعقوبَ كُلاًّ هَدَينا... * ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهدى بِهِ مَن يَشاءُ...» (انعام/6،84ـ88) برخى از مفسران در ذيل اين آيه گفتهاند: تقديم «كلاًّ» بر «هدينا» نشان تعلّقهدايت به هر يك از اين پيامبران بهصورت استقلالى است; نه تبعى.[49] برخى نيز مراد ازهدايت در اين آيه را نبوت آن پيامبران دانستهاند.[50]5. بشارت داده شده از سوى خداوند:
خداوند پيش از تولد اسحاق اعطاى چنين فرزندى را به ابراهيم:«و بَشَّرنـهُ بِاِسحـقَ نَبيـًّا مِنَ الصّــلِحِين» (صافّات/ 37، 112) يا به مادرش ساره: «وامرَاَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَت فَبَشَّرنـها بِاِسحـق...» (هود/11،71) بشارت دادهاست.6. برخوردار از رحمت خداوند:
«وهَبنا لَهُ اِسحـقَ و يَعقوبَ ... ووهَبنا لَهُم مِن رَحمَتِنا...» (مريم/19، 49ـ50) مفسران درباره تفسير رحمت* الهى بر يك نظر نيستند; برخى آن را وسعتروزى و بىنيازى آنها بر اثر برخوردارى از فضل الهى[51]، برخى ديگر با توجّه به آيه «ووهَبنالَهُ اِسحـقَ ويَعقوبَ نافِلَةً ... وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا...» (انبياء/21، 72ـ73) مراداز آن را امامت، تأييد روحالقدس، يا ولايتالهى[52] و برخى همه نعمتهاى دينى و دنيوى، دانستهاند.[53]7. داراى نام نيك و شهرت ستوده:
«...وجَعَلنا لَهُم لِسانَ صِدق عَلِيّا». (مريم/19،50) مراد از «لسانَ صدق» در نظر برخى از مفسران، برخوردارى از حُسن ثنا در ميان مردم است. اينان وصف اين نعمت به «علوّ» را بهسبب رواج اين مدح و ستايش در ميان همه ملل دانسته و گفتهاند: از اينرو همه اديان پس از ابراهيم او و فرزندانش را مدح و ثنا كرده و ادعامىكنند كه از شريعت آنها پيروى مىكنند.[54] برخى ديگر آن را به بقاى نام نيك آنها در امتمحمد(صلى الله عليه وآله)و جاودانگى آن تا قيامت، تفسير كردهاند.[55] گروهى نيز «عليًّا» را به «رفيعًا» معنا كرده، مراد از «لِسانَصدق عليًّا» را ثناى جميل صادق و با ارزش دانستهاند.[56]8. «صالح»:
«و وهَبنا لَهُ اِسحـقَ ويَعقوبَ نافِلَةً وكُلاًّ جَعَلنا صــلِحين» (انبياء/ 21، 72)، «وبَشَّرنـهُ بِاِسحـقَ نَبِيًّا مِنَالصّـلحين» (صافّات/37، 112); يعنى آنها را براى نبوت صالح قرار داديم، يا اينكه به صالح بودنشان حكمكرديم.[57] به گفته برخى از مفسران اين تعبير بالاترين ثنايى است كه خداوند درباره برخى از بندگان بهكار برده است.[58]9. امام:
«وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا...» (انبياء/ 21، 73) برخى با تمسك به روايتى از امامصادق(عليه السلام)بر اين باورند كه مقام امامت در اين آيه برتر از مقام نبوتى است كه خداوند به ابراهيم، اسحاق و يعقوب عطاكرد، زيرا هدايتى كه از شئون امامت* قرار داده شده، فقط به معناى راهنمايى مردم نيست، بلكه به معناى رساندن مردم به كمال از راه تصرف تكوينى در نفوس است و خداوند قدرت آن را فقط به امام داده است و امام براى برخوردارى از چنين تصرف تكوينى ابتدا بايد خود به آن متلبّس باشد تا بتواند حلقه اتصال ميان بندگان و خداوند باشد.[59]10. نيرومند و بصير:
«واذكُر عِبـدَنا اِبرهيمَ واِسحـقَ ويَعقوبَ اُولِى الاَيدى والاَبصـر» (ص/38،45) علامه طباطبايى در تفسير اين آيه مىگويد: دست و چشم در صورتى مدح مىشود كه در راستاى هدفى كه براى آن آفريده شده، در خدمت خداوند و بندگانش باشد; يعنى به وسيله چشم راه درست برگزيده شود و با دست عمل صالح انجام گيرد، پس «اُولِى الاَيدى وَالاَبصر» كنايه از توان آنها در اطاعت و پرستش خداوند و رسيدن به خير و ديدن راه حق براى گزينش اعتقاد صحيح است.[60] از ابومسلم نقل شده كه معناى آن «اولى العلم والعمل» است.[61] برخى ديگر «أولِى الاَيدى» را صاحب نعمت براى دعوت بندگان به دين و «اُولِى...الأبصر» را صاحب عقل*، يعنى عاقل دانستهاند.[62]11. مبارك:
«و بـرَكنا عَليهِ و عَلى اِسحـقَ...» (صافّات/37، 113); يعنى بركات دين و دنيا را به آنها افاضه كرديم، ازاينرو پيامبران از نسل آنها قرار داده شدند[63] يا اينكه مراد از آن، كثرت فرزندان آنها و بقاى آنان در قرنهاى متمادى تا قيامت است.[64]12. عابد:
«...و كانوا لَنا عـبدين» (انبياء/21،73) برخى از مفسران تقدم «لَنا» بر «عـبدين» را نشان حصر و اشاره به توحيد خالص اين سه پيامبر دانستهاند.[65] عدهاى ديگر نيز عابدبودن آنها را به خشوع در طاعت و عبادت و خلوص در بندگى تفسير كردهاند.[66]13. برخوردار از اتمام نعمت خداوند:
«...ويُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَيكَ وعَلى ءالِ يَعقوبَ كَمااَتَمَّها عَلى اَبَوَيكَ مِن قَبلُ اِبرهيمَ واِسحـقَ...» (يوسف/12، 6) در اين آيه خداوند به يوسف خبر مىدهد: همانگونه كه نعمتش را بر ابراهيم و اسحاق تمام كرد، بر او نيز تمام و كامل خواهد كرد. مفسران اتمام نعمت* بر ابراهيم و اسحاق را به نبوت[67] آن دو، نجات ابراهيم از آتش نمرود و اسحاق از ذبح[68]، يا برگزيده شدن ابراهيم به مقام خليل اللّهى و به وجود آمدن يعقوب و فرزندان او از اسحاق[69]، تفسير كردهاند.14. ياد كننده سراى آخرت:
«... اِنّا اَخلَصنـهُم بِخالِصَة ذِكرَى الدّار» (ص/38،46) برخى از مفسران كلمه «دار» را به «دنيا» تفسيركرده، مراد از آيه را ماندن نام و ياد نيك اينپيامبران در ميان جهانيان تا پايان دنيا دانستهاند[70]; ولى بيشتر مفسران به دليل اطلاق كلمه «دار» و ظهور آن در دار حقيقى، مراد از آن را «سراىآخرت» دانسته، گفتهاند: آنان همواره بهياد آخرت بودند و مردم را نيز با يادآورى آن بهسوى خدا مىخواندند.[71]علامه طباطبايى جمله «اِنّا اَخلَصنـهُم...» را تعليل مضمون آيه پيشين مىداند كه ابراهيم، اسحاق و يعقوب را به «اُولِى الاَيدى وَالاَبصر» وصف مىكند، و آيه را چنين معنا مىكند: علتنيرومند و بينا بودن اين سه پيامبر، اين است كه ما آنان را به يادآورىِ سراى آخرت خالص گردانيديم.[72]
15ـ16. برگزيده و نيك:
«و اِنَّهُم عِندَنا لَمِنَ المُصطَفَينَ الاَخيار». (ص/ 38، 47) با توجّه به برخوردارى آنها از ويژگيهايى كه در آيات قبل ذكر شد، آنان در نزد خداوند از برگزيدگان* و نيكاناند; يعنى براى نبوت و تحمّل مشكلات آن برگزيده شدهاند و در انديشه، اخلاق و عمل، نيك هستند. برخى مفسران از اين آيه كه بدون هيچ قيدى آنان را از «اخيار» به شمار آورده، عصمت* اين سه پيامبر را استفاده كردهاند.[73]17. برتر از عالميان:
در سوره انعام پس از ذكر نام چند پيامبر مىفرمايد: «...و كُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العـلَمين» (انعام/ 6، 86) بيشتر مفسران «العـلمين» را عالميان زمان هر پيامبر دانستهاند.[74] علامه طباطبايى مراد از اين برترى را برخوردارى اين پيامبران از هدايت فطرى الهى بيان كرده است كه بدون واسطه، شامل آنها شده است، درحالىكه ساير مردم به واسطه آنها هدايت مىشوند.[75]منابع
اثبات الوصيه; اعلام قرآن; اعلام القرآن; انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; البحر المحيط فى التفسير; البدءوالتاريخ; تاريخ ابنخلدون; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير التحرير والتنوير; تفسير الصافى; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; التفسير الكبير; تفسير المنار; تفسير نمونه; جامع البيان عن تأويل آىالقرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الجوهر الثمين فى تفسيرالكتاب المبين; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; عرائس المجالس فىقصصالانبياء; الفرقان فى تفسير القرآن; قاموس كتابمقدس; قصصالانبياء، ابنكثير; قصصالانبياء، شعراوى; قصص الانبياء، طبرى; الكامل فى التاريخ; كتابمقدس; كشف الاسرار و عدة الابرار; لسان العرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; مروج الذهب و معادن الجوهر; المزهر فى علوم اللغة و انواعها; معالانبياء فىالقرآن الكريم; المعرب من الكلام الاعجمى; الميزان فى تفسير القرآن; النكت و العيون، ماوردى; واژههاى دخيل در قرآن مجيد.محمد خراسانى، ابوالفضل روحى
[1]. المعرب، ص12; قاموس كتاب مقدس، ص51ـ52; التحقيق، ج1، ص82، «اسحاق»; لسانالعرب، ج6، ص195، «سحق».
[2]. واژههاى دخيل، ص118; المزهر، ج1، ص140; لسانالعرب، ج6، ص195، «سحق».
[3]. كتاب مقدس، پيدايش 17: 1ـ18.
[4]. همان، پيدايش، 21 : 6ـ7; اعلام قرآن، ص114.
[5]. كتاب مقدس، پيدايش، 21: 4.
[6]. همان، 21: 8.
[7]. همان، 21: 9ـ21.
[8]. همان، غلاطيان، 4: 28ـ31.
[9]. همان، پيدايش 22: 1ـ3.
[10]. همان، 24: 1ـ67.
[11]. همان، 25: 19ـ26.
[12]. همان، 27: 1ـ29; قاموس كتاب مقدس، ص53.
[13]. همان، 35: 28ـ29; همان، ص52.
[14]. مجمع البيان، ج5، ص272; تفسير المنار، ج12، ص127; قصصالانبياء، شعراوى، ج2، ص644.
[15]. الصافى، ج2، ص459; الميزان، ج12، ص320.
[16]. البحر المحيط، ج6، ص179.
[17]. جامعالبيان، مج7، ج12، ص95; التبيان، ج6، ص31; الميزان، ج10، ص323.
[18]. التبيان، ج6، ص32; الميزان، ج10، ص324; الدرالمنثور، ج12، ص451.
[19]. التبيان، ج6، ص32; تفسير قرطبى، ج9، ص46.
[20]. مجمعالبيان، ج5، ص273.
[21]. مروجالذهب، ج1، ص43.
[22]. مجمعالبيان، ج6، ص491.
[23]. مجمع البيان، ج5، ص273; مروج الذهب، ج1، ص43.
[24]. الكامل، ج1، ص102.
[25]. تفسير قرطبى، ج9، ص47.
[26]. مجمع البيان، ج5، ص273.
[27]. جامعالبيان، مج12، ج23، ص102ـ103.
[28]. التبيان، ج8، ص517; كشفالاسرار، ج8، ص287; الميزان، ج17، ص155.
[29]. مجمع البيان، ج9، ص238; تفسير ابنكثير، ج4، ص252; الميزان، ج18، ص378.
[30]. تفسير ماوردى، ج5، ص371; مجمع البيان، ج9، ص238.
[31]. تفسير قرطبى، ج17، ص32; الفرقان، ج27، ص326; تفسيربيضاوى، ج4، ص189.
[32]. مجمع البيان، ج8، ص710.
[33]. الميزان، ج7، ص232.
[34]. مجمعالبيان، ج6، ص491.
[35]. اعلام قرآن، ص114.
[36]. البدء والتاريخ، ج3، ص63; اعلامالقرآن، ص86.
[37]. اعلامالقرآن، ص86.
[38]. مجمعالبيان، ج6، ص491.
[39]. قصصالانبياء، طبرى، ص208ـ209; الكامل، ج1، ص126; قصصالانبياء، ابنكثير، ص183.
[40]. قصص الانبياء، طبرى، ص207.
[41]. عرائسالمجالس، ص88; مروجالذهب، ج1، ص43; الكامل، ج1، ص126.
[42]. الكامل، ج1، ص127; مع الانبياء، ص156; تاريخابنخلدون، ج2،ص 40.
[43]. معالانبياء، ص156.
[44]. اثباتالوصيه، ص45ـ46; تاريخ ابنخلدون، ج2، ص39.
[45]. مجمعالبيان، ج7، ص89.
[46]. نمونه، ج13، ص456.
[47]. الميزان، ج14، ص305.
[48]. التفسيرالكبير، ج22، ص192.
[49]. الميزان، ج7، ص242.
[50]. مجمعالبيان، ج4، ص510.
[51]. جامعالبيان، مج9، ج16، ص117.
[52]. الميزان، ج14، ص62.
[53]. مجمعالبيان، ج6، ص799.
[54]. مجمعالبيان، ج6، ص799.
[55]. مجمعالبيان، ج6، ص799.
[56]. الميزان، ج14، ص62.
[57]. مجمعالبيان، ج7، ص89; الجوهرالثمين، ج5، ص262.
[58]. مجمعالبيان، ج7، ص89.
[59]. الميزان، ج1، ص276.
[60]. همان، ج17، ص211.
[61]. مجمعالبيان، ج8، ص749.
[62]. مجمعالبيان، ج8، ص749.
[63]. الجوهرالثمين، ج5، ص263.
[64]. مجمعالبيان، ج8، ص709; الميزان، ج17، ص154.
[65]. روحالمعانى، مج10، ج1، ص107; التحرير والتنوير، ج17،ص111.
[66]. جامعالبيان، مج10، ج17، ص64.
[67]. التبيان، ج6، ص98; روح المعانى، مج7، ج12، ص282.
[68]. جامع البيان، مج7، ج12، ص201; مجمع البيان، ج4، ص321; الدر المنثور، ج4، ص500.
[69]. مجمعالبيان، ج4، ص321; روحالمعانى، مج7، ج12، ص283.
[70]. مجمعالبيان، ج8، ص750; نمونه، ج19، ص309.
[71]. مجمعالبيان، ج8، ص750; تفسيربيضاوى، ج4، ص19; الدرالمنثور، ج7، ص198.
[72]. الميزان، ج17، ص212.
[73]. التفسير الكبير، ج26، ص217.
[74]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص342; مجمعالبيان، ج4، ص510; التبيان، ج4، ص197.
[75]. الميزان، ج7، ص243.